همه جا سوت و کوره ،ولی من از سکوتش لذتی نمی برم . بیشتر دلم می خواس الان خونه بودم ، یه کم بیشتر تر می خوابیدم . همسر نمی ذاره واسه فردا غذا درست کنم
، می گه اسراف میشه همون کباب و جوجه چینی کافیه
. نمی دونم چرا عذاب وجدان دارم . دلم می خواد مهمونی ام درست و حسابی برگزار شه . آخه دلیل نمی شه که اگه همه به خاطر راحت طلبی شون دارن یواش یواش سفره های قشنگ مهمون نواز ایرونی رو بر می چینن و پشتش هم هزار تا دلیل و مدرک می آرن . من دلم می خواد از نسل مادرم باقی بمونم همسر جان ( عجب سخنرانی قهاری در مورد غذا کردما *)
فردا قوم شوهر می آن ، همیشه که می آن کلی می خندیم و خوش می گذره . اگه از دلگیری های ریز و ذرشت تاریخی مربوط به قوم شوهر بگذریم ...
من تسلیمم عزیزم
حالا به فکرت بده؟