دلم گرفته ، دلم عجیب گرفته است ...
دلش برای حاضر جوابی ها و شیطنت های روزهای گذشته اش ، برای من تنها مانده کودکانه خندونش ، برای بی خیالی های محض ، برای روزهای آبی و عنابی ،روزهای دلخوشکنک لواشک گسی و ملسی تنگ شده بود . دلش برای او ، او که این روزها دیگر نه« الف» و نه «واو»ش ،او نبود ؛ پر می زد . نه تعریفی و نه سپاسی و نه حتی دستی
دلش برای او و برای گنجشکک اشی مشی همیشه خیس جشمان بی قرارش پر می زد .