نشستم سر صبر مطالب وبلاگ یک آقای عاقد رو خوندم ؛نکته های جالبی در ساده ترین نوشته ها هم هست که ما گاهی نادیده می گیریمشون /
خاطره عقد خودم رو برای رئیس جان ،گفتم ... خندید . خوب نمی شناسمش ، البته زیاد هم واجب و ضروری نیست دقیق شناختن همه آدم های پیرامون ! مگه نه ؟
خبر بدی که چند دقیقه پیش پیام داد ؛ حالمو اساسی گرفت . خدایا باور نکردنیه ..
پسر جوونی که همه امید خانواده است ،از طبقه چهارم می افته ، بیهوشه و نمی شه به هوشش آورد ! همین
"خدایا نه فقط او رو که خاطره ای محو از حضورش در مراسم عروسی ام دارم ؛ همه مریض ها رو شفا بده . "
خدایا شکر که ما سالمیم
خدایا اگه گاهی یادمون می ره که چقدر با سلامتی خوشبختیم ؛ تو غضب به فراموشیمون نگیری یه وقت !